صفای اشک وفای غم

عاشقان دل

معبودم سکوتم را از صداي تنهاييم بدان .. نميخوانم و نميگويم چون درونم هيچ بوده و تو آمدي برايم قصه هايي ازعشقسراييدي و به من قصه باران آموختي ميداني قصه باران قصه شستن غمهاست و درون انسانها پر از غم و تنهايي است ونگاهم به باران تو افتاد و ناگهان تمام تنهاييم را فراموش کردم و به تو و داشتن تو ميبالم تنهاتر از يک برگ با باد شاديها محجورم درآبهاي سرور آور تابستان آرام ميرانم

 

+نوشته شده در چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:عشق,معشوق ,یار, صفای اشک,وفای غم,ساعت16:57توسط سجاد همرنگ | |